سرخط خبرها

یک عمر ضرب و زنگ

  • کد خبر: ۱۶۲۸۸۴
  • ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۶:۰۱
یک عمر ضرب و زنگ
پای حرف‌های حسین خورشیدی، کهن‌مرشد خراسانی به‌بهانه امروز که روز فرهنگ پهلوانی و ورزش زورخانه‌ای است

مو‌های سپیدش گواه یک عمر عاشقی است که پای «سردم» با ضرب و زنگ داشته است. هنوز هم دست‌هایش روی زانو ضرب می‌گیرد و نوای گرمش اگرچه خودش می‌‎گوید از ته چاه درمی‌آید، نفس‌گیر است و شنیدنی. کهن‌مرشد خراسانی روز‌های بازنشستگی را در مدرسه و با سروکله‌زدن با جوانان دبیرستانی می‌گذراند که حواسشان نیست بیخ گوششان یکی از مفاخر ورزش این شهر نشسته است و صدابه‌صدایشان می‌شود. حاج‌حسین خورشیدی یک عمر مرشدی کرده است و در گفتگو با شهرآراورزشی از خاطرات روز‌هایی می‌گوید که بزرگ‌پهلوانان ورزش این دیار در گود، پای ضربش ورزش کرده‌اند و در تاریخ ثبت شده است.

مازنی که کشتی‌گیر نشد

حاج‌حسن خورشیدی زاده ساری است، اما عمر مرشدی و زندگی‌اش را در مشهد گذرانده است؛ چونان که همه او را پیرمرشد خراسان می‌دانند. به‌قول خودش بعد از خدمت سربازی به مشهد آمده و همه زندگی‌اش در این شهر شکل گرفته است. او می‌گوید: «سال ۱۳۲۴ در شهر ساری متولد شدم. پدرم روحانی بود و به بچه‌های محله قرآن و عم‌جزء یاد می‌داد. او با درس‌خواندن در مدرسه مخالف بود. آن سال‌ها تازه دبستان به‌وجود آمده و به‌قول پدرم «مدرسه‌های جدید» دایر شده بود.» وی می‌افزاید: «پدرم خیلی سنتی و مذهبی بود. کلا با ورزش و این چیز‌ها مخالف بود. کدخدای محله برای منزلش یک رادیو گرفته بود که پدرم می‌گفت شیطان را به خانه آوردی!»

سفر به مشهد؛ آغاز جدی راه مرشدی

«آن روز‌ها در دکه روزنامه‌فروشی کار می‌کردم. بعد به خدمت سربازی رفتم و وقتی خدمتم تمام شد، ازدواج کردم.» خورشیدی با بیان این جملات اضافه می‌کند: «بعد از ازدواج از سال ۱۳۴۹ و به‌خاطر همسرم به مشهد آمدم و از اینجا به‌طور جدی‌تر مرشدی را دنبال کردم.» وی درباره شغلش اظهار می‌کند: «به مشهد که آمدم، رفتم و در پاساژ فیروزه زرگری کردم. بعدتر به استخدام آموزش‌وپرورش درآمدم و همراه با ببرحسینی، دیگر مرشد نامی خراسان، در بایگانی اداره‌کل آموزش‌وپرورش مشهد مشغول‌به‌کار شدم و الان هم بازنشسته هستم.»

داستان شعر و نخستین ضرب

کهن‌مرشد خراسانی داستان اولین‌باری را که به زورخانه رفت، این‌چنین تعریف می‌کند: «اولین‌بار در شهر نکا به زورخانه رفتم؛ زورخانه ذوالفقار شهر نکا که با ساری یک ساعت فاصله داشت. از بهمن ۱۳۴۶ پشت «سردم» نشستم و ضرب گرفتم. اوایل منقل را آتش و ضرب را گرم می‌کردم تا اینکه رفته‌رفته اجازه دادند پشت سردم بروم و ضرب بگیرم. قصه اولین‌باری که ضرب گرفتم و مرشدی کردم، جالب است.

اولین‌بار فقط شعر «علی‌ای همای رحمت» را بلد بودم و می‌خواستم آن را بخوانم. اولین بیت را که خواندم، بقیه شعر یادم رفت! چندین‌بار همان یک بیت «علی‌ای همای رحمت» را تکرار کردم که صاحب باشگاه آمد گفت چه‌کار می‌کی بچه؟! چرا همه‌اش همین بیت را می‌خوانی؟ گفتم آقا به‌خدا هول شدم و بقیه شعر را فراموش کردم.»

از دایره طلایی تا گود زورخانه توس

خورشیدی می‌گوید: «من هم مثل همه مازنی‌ها اوایل کشتی می‌گرفتم، اما یک‌بار وقتی با یکی از رفقا سرشاخ شده بودم، کتفم آسیب دید و دیگر نتوانستم روی تشک کشتی بگیرم. پسرعمویم، محمد خورشیدی، قهرمان کشتی مازندران بود. او مرا برای اولین‌بار به زورخانه برد و از همان‌جا شیفته این ورزش شدم.» وی می‌‎افزاید: «حاج‌آقای ترشیزیان استادبزرگ من در مشهد بود.

وقتی به مشهد آمدم، ایشان در باشگاه توس به من اجازه دادند ضرب بگیرم. یک‌بار هم می‌خواستم کنار مرحوم ببرحسینی بنشینم. پهلوان وفادار و بزرگ‌تر‌ها گفتند بگذار این جوان کنارت بنشیند، اما ایشان قبول نکرد و گفت هیچ‌کس نباید کنار من پشت ضرب بنشیند، ولی ترشیزیان همیشه هوای من را داشت و اجازه می‌داد کنارش بنشینم و ضرب بگیرم.»

ضرب و زنگ برای پهلوانان نامی

خودش می‌گوید برای پهلوانان زیادی ضرب گرفته است و آن‌ها پیش چشمش در گود ورزش می‌کردند. حسین خورشیدی می‌گوید: «برای ورزش پهلوانان زیادی در زورخانه ضرب زده‌ام. از پهلوان وفادار و سخدری بگیرید تا حاج‌محمد خادم و پسرانش امیر و رسول. بیشتر پیشکسوتان ورزش زورخانه‌ای در گودی که من مرشدش بودم، ورزش کردند. حاج‌محمد خادم خدابیامرز که داخل گود می‌رفت، ما مرشد‌ها عزا می‌گرفتیم. چون مرحوم آن‌قدر نرمش‌های کشتی را در گود طولانی اجرا می‌کرد که دیگر دستمان از ضرب و زبانمان از شعرخوانی خسته می‌شد.»

مدح علی و قصه «حسن چپ»

پیشکسوت مرشدان خراسانی درباره شعر‌هایی که هنگام کار می‌خواند، می‌گوید: «بیشتر به خواندن مدح حضرت امیر (ع) علاقه‌مند بودم. بسیاری از مرشدان غزل هم می‌خوانند، اما من همیشه دوست داشتم برای آقا امیرالمؤمنین (ع) بخوانم. در خانه یک کتابخانه کتاب شعر دارم که بیشترش در مدح و ثنای اهل‌بیت (ع) است.» وی دراین‌باره داستان جالبی دارد. خورشیدی می‌گوید: «یک‌روز باشگاه توس خیلی شلوغ بود و یک گردن‌کلفتی به‌نام حسن‌چپ با چندتا از نوچه‌هایش وارد زورخانه شد.

حاجی فاطمی، مدیر زورخانه، گفت یک شعری بخوان این بنده خدا برود و اینجا دردسر درست نکند. من هم بلافاصله خواندم:‌ای دل به خواب غفلت، بیدار کی تو گردی/ سرمست مال دنیا هوشیار کی تو گردی/ رفت از کف تو ایمان، دین‌دار کی تو گردی. این بنده‌خدا با نوچه‌هایش چهار گوشه زورخانه می‌رفت و من این شعر را می‌خواندم. سپس از زورخانه بیرون رفت و بعد از مراسم مدیر زورخانه روی من را بوسید و گفت این شعر را برای که خواندی؟ و من اظهار بی‌اطلاعی کردم و او گفت تو این شعر را برای من خواندی و من فهمیدم.»

خط پایان؛ شاید هیچ وقت‌

می‌گوید عشق به ورزش زورخانه‌ای تمامی ندارد. دو سالی است مرشدی را کنار گذاشته است و دیگر ضرب نمی‌گیرد، اما هنوز دلش برای گود و ورزش باستانی تنگ می‌شود. حاج‌حسین خورشیدی می‌گوید: «دو سال است که دیگر ضرب نمی‌زنم. حقیقت آن است دیگر کتف‌هایم درد می‌کند و صدایم از ته چاه درمی‌آید. این شد که تصمیم گرفتم دیگر مرشدی را کنار بگذارم.»

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->